خاک و خاک

الهی ! به سوی تو آمدم به حق خود مرا به من برمگردان ...

خاک و خاک

الهی ! به سوی تو آمدم به حق خود مرا به من برمگردان ...

مشخصات بلاگ

می نویسم که بفهمانم به خود که حتی نوشتن از شهید هم گاهی سخت است به این می اندیشی که نکند بدهکارشان باشی "که هستی "
می نویسم که بفهمانم به خود که او جان داد تا جانی از تو نرود ...

می نویسم که بگویم آی آدم ها ، این غافله عمر عجب می گذرد ...

می نویسم تا بگویم گر چه نبودم اما حالا هستم ، به انتقام خون شما ...

می نویسم که بگویم ، بفهمانم ، متذکر شوم ،یادآوری شود که مدیونیم ...

ملت ؛ ما مدیونیم ؛ کاش این را بفهمیم ...

نمیخوام خوام زیاد معطل خاطراتی بشید که شاید براتون اصلا جذابیت نداشته باشه و یا شاید وقتتون رو بگیره ...

یه سره و بدون هیچ معطلی میرم اردوگاه ، همونجایی که اولش بعضی ها رو نمی شناختیم و بعدش جدا شدن از هم برامون شده بود یه مشکل بزرگ ، همونجایی که خیلی ها رو میدیدیم که با تمام وجودشون از دنیا جدا می شن ،همونجایی که می شد بشه یه سکو برای پرواز حتی پرواز ناموفق ...

نمی دونم تا حالا جایی دعوت شدی برای نوکری یا نه ...

آره درست شنیدی من با همه اعتقاداتم میگم نوکری هم دعوتیه ... آره ... باید دعوت شی و با تمام وجودم باز هم در انتظار دعوتم ...

راستی اسمت ازتوو لیست خط خورده یا نه ؟!

برای اردوی غرب راه افتادی تا از خادمی سر در بیاری یا نه ؟!

نمی دونم چطور میشه کسی که هنوز جنوب رو ندیده اما هر وقت که اسمش میاد نمی تونه اشکهاش رو کنترل کنه ، یهویی دعوت میشه برای خادمی ..

زندگی توو اردوگاه رو تجربه کردی یا نه؟!

نمی دونم توسوله زندگی کردی یا نه ؟!

توو همون سوله قبلی که گفتم زانوت پیچ خورده ؟!

شام توو همون سوله چی خوردی ؟

راستی چای گیلاسی چی،بهت رسیده ؟!

نمی دونم به روایتی گمنام بودی یا نه ؟!

شام قند و گوجه تجربه کردی ؟

توو گروه خادمی تون چقدر شیطونی کردی ؟

شبا توو پست خوابت برده ؟!

نمی دونم خواب بودن توو دشت علقمه برات دیدن یا نه ؟!

من هنوز خیلی ناگفته ها و نشنیده ها رو نمی دونم ...

از مچ تموم انگشتاش سوخته ،اومده برای خادمی...

زمانی که به گفته خبرگزاری ها دمای هوا  52 درجه اعلام میشه ..

نمی گم این چیزایی که گفتم برام اصلا اتفاق نیفتاده بوده یا اصلا ندیده بودم و غیر منتظره بوده و من چشم و گوش بسته رفتم و ....

نه ...  اصلا اینطور نبوده ،اما واقعا یه سری از بچه ها حتی خونه دستشون برای ردیف کردن کفش خودشون نرفته بوده چه برسه به اینکه کفش بچه های زائر که توو خوابگاه با تمام امکانات خوابیده بودن رو جفت کنن...

یه سری آدم که به قول یکی از بچه ها قسمتی به عنوان ریه براشون تعریف شده نیست و چیزی به عنوان خاک رو ،بقول بعضی آلودگی ریه ناشی از خاک رو نمی فهمن .

خستگی سرشون نمیشه ...

اینا شاید اصلا برای این کار ساخته نشده بودن و تفکراتشون اینطوری نبوده ،اما... با همه احوالات اسمشون خونده شده و اینها هم جواب دادن ...

کشتن نفس ،یه مسابقه ست اینجا ،همه در تلاشن تا از دیگری سبقت بگیرن ،شاید دیگه برای کسی همچین موقعیتی پیش نیاد ...

گاهی اوقات اینقدر کار سرشون ریخته که جواب تلفن دادن هم براشون سخته ، اینجا آدم سازی ...

خندیدن گاهی توو اوج خستگی ، شبیه آب خنک می مونه برای تشنه ،گاهی می خندونی تا شاید تونسته باشی دل خسته ای رو شاد کنی ،گاهی می خندوننت تا شاید ازت جلو بزنن توو کار خوب ...

اینجا بسته های کار خوب چیده شده فقط باید دقت کنی که درست به مقصد برسونیش ...


درست میگفت واقعا روی زمین این همه چیز دیدن اون هم یکجا واقعا ، اصلا شدنی نبود و یا اینکه کمتر می شد دید ...

نمی دونم کجای این قصه ای ...

 

    اما ...      


همیشه منتظر دعوت باش ...



  • خادم الشهدا

بسم رب الشهید


ای شهیدان ، عشق مدیون شماست 

هرچه ما داریم از خون شماست


حدود یک ماهی از قضیه منتفی شدن راهیان غرب می گذشت و بچه هایی که ثبت نام

کرده بودیم کاملا انرژی مون رو از دست داده بودیم و به یه تحول اساسی نیاز داشتیم .

نمی تونستیم کاری از پیش ببریم و هی در جا میزدیم ، هر چه به نقطه پایان نزدیک تر

می شدیم خودمون رو دور تر می دیدیم .

ماها که گاهی ناهارمون روپای سیستم میخوردیم "قابل توجه خاله قزی " و کار میکردیم دیگه هیچ کدوممون پای کارنبودیم ، دست و دلمون به کار نمی رفت ...

از نظر ما همه چیز تموم شده و دیگه دعوت در کار نبود ، گاهی سرزنش هم قاطی ماجرا

میشد ، چون واقعا برای اردوی غرب برنامه ریزی کرده بودیم و همش شده بود بر باد ...

 بعد از منتفی شدن برنامه غرب ، یه سری صحبت های امیدوار کننده ای جز مسائل روزانه شده بود و بین دوستان می چرخید ، بعد از پیگیری صحبت ها و صحتشون ، اقدام جدیمون شروع شد برای ثبت نام ....

توو مرحله اولیه ثبت نام حدود 3 نفر ثبت نام کردیم ،با اینکه دوستان زیادی مایل به ثبت نام بودند اما ،باموقعیتشون جور نمیشد ... امان از بعضی موقعیت ها که گاهی همه چیز رو بهم میریزه ...

با پیشنهاد ما برای ثبت نام به یکی از دوستان ، بنده خدا زبونش بند اومده بود

من ..... مگه می تونم بیام ؟! همین ... و دیگه کلماتی ازش نشنیدیم و فقط گریه میکرد و همه با تعجب بهش نگاه میکردیم و ...

 دیگه اسممون رفته بود داخل لیست ... با توجه به انجام نشدن راهیان غرب نمی تونستیم برنامه های زیادی بچینیم ، چون امکان تایید نشدن اسم ها بازم وجود داشت .حدود پنج اسم فرستاده شد و تایید نشد چون بنا رو بر ده اسم چیده بودند ...

خلاصه ده اسم فرستاده میشه و دوباره برگشت که باید چهار اسم باشه ...

توو این گیر ودار اسم فرستادن ها بودیم که گفتن پنج اسم تصویب شد و حالا این بین فرستادن اسم هاو تاییدشون حداقل یک تا دو روز طول میکشه و ما هر کدوممون یه نصفه سکته رو رد میکنیم ، گرچه به خودمون قول و تایید صد درصد ندادیم برای رفتن ...

خلاصه پنج اسم تصویب و تایید میشه و اسم ما هم جز اون پنج نفر بوده ...

در گوشی :  موقع حرکت بود که متوجه شدم اسمم دوبار فرستاده شده (یک بار با نام خانوادگی کامل ویک بار با نام خانوادگی خلاصه شده )

البته این رو هم بگم حق کسی ضایع نشده ، اون اسمی که به صورت خلاصه نوشته شده به صورت افتخاری وارد لیست شده بود ...

من همین جا کتبا در حضور همه اعتراف میکنم که ممنونم بابت "دعوت" .

...........

 قصدمون بر اینه که خاطره خادمی رو به صورت موضوعی بنویسیم ، البته اگه نظر دوستان غیر از این نظر باشه و به صورت داستانی و یا هر دو صورت مایلید اعلام کنید .

(ممنون که باهامون همراه هستید)

امضا :خادم الشهدا


  • خادم الشهدا

بسم رب الشهید 

مظهر قدرت ما رنگ خون شهیده
دشمن اگه می ترسه خون شهید رو دیده

کاش ... کاش ... کاش

کاش از ما نپرسند ؛ بعد از شهدا چه کرده ایم ؟

کاش باز خوانی از نت فرهنگ جهاد و شهادت داشته باشیم تا بتوانیم به راه و رسم مسافران ملکوت نزدیک شویم ...

کاش به دنبال نام نباشیم ...

پر کاهی تقدیم به آستان الهی

کاش کمی یاد بگیریم ...

کاش خودمان را به خواب نزنیم ...

کاش بر دل حک کنیم نام شهید را و راه و رسم شهادت را  ...

کاش بدانیم که بی شما هیچیم ...

می دانیم که اگر با شهدا مواجه شویم آنان خواهند گفت : اگر ما مثل شما پای ارزشهای انقلاب کوتاه می آمدیم امروز نهال انقلاب به این شجره طیبه تبدیل نمی شد , شجره زیبایی که اصل آن ثابت و شاخ و برگ آن در آسمانهاست.

با این کاش ها و با این دانستنی ها ...

کاش به خود بیاییم ...

حال ، بنویس شهید و بعد برو سر سطر ...

ای شهید! ای آن که بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش. «شهید آوینی»

یاران شتاب کنید ! قافله در راه است . می گویند گناهکاران را نمی پذیرند؟ آری ! گناهکار را در این قافله راهی نیست ، اما پشیمان را می پذیرند ...

چه زیبا خالقی دارم
                         چه بخشنده خدای عاشقی دارم

                                                 که میخواند مرا، با آنکه میداند گنه کارم..

.........
اگر عباس ماه هاشمین است
هنر جوی امیر المومنین است
اگر اسطوره ی فخر و ادب شد
چو مامش حضرت ام البنین است
وفات حضرت ام البنین تسلیت باد.

پ ن:
«اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ...»


پ ن : دلم در کربلا جا مانده انگار ...

پ ن: تمام عشق ما و عشق تمام ما، همه در کربلاست …


  • خادم الشهدا