خاک و خاک

الهی ! به سوی تو آمدم به حق خود مرا به من برمگردان ...

خاک و خاک

الهی ! به سوی تو آمدم به حق خود مرا به من برمگردان ...

مشخصات بلاگ

می نویسم که بفهمانم به خود که حتی نوشتن از شهید هم گاهی سخت است به این می اندیشی که نکند بدهکارشان باشی "که هستی "
می نویسم که بفهمانم به خود که او جان داد تا جانی از تو نرود ...

می نویسم که بگویم آی آدم ها ، این غافله عمر عجب می گذرد ...

می نویسم تا بگویم گر چه نبودم اما حالا هستم ، به انتقام خون شما ...

می نویسم که بگویم ، بفهمانم ، متذکر شوم ،یادآوری شود که مدیونیم ...

ملت ؛ ما مدیونیم ؛ کاش این را بفهمیم ...

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

بعد ازشوک حق الناس سید ،سکوت همه جا رو فرا گرفت و حدود یک ساعت و نیم میشد که به قول معروف درخواب پادشاه چهارم بودیم که یهو به در سوله کوبیده شد (نمی دونم با چماق بود یا لگد هرچیز دیگه ای فقط واقعا وحشتناک بود ) به طوری که  از خواب پادشاه پنجم صرف نظر شد ،یکی نشست ،یکی پا شد ، یکی پرید طرف درب ،یکی زرد شد ، یکی کبود شد ،یکی غر ،یکی نشست ،یکی هم رفت از جاش پاشه احساس کرد که زانوش پیچ خورده "اما نه رگهای پاش کشیده شد "بیچاره من .حالا کی می خواد کارها رو انجام بده ،خدایا اومدیم اینجا کاری از پیش ببریم نه اینکه کار اضافه هم به کارها اضافه کنیم .میشد ایستاد به سختی اما واقعا راه رفتن کار سختی بود ،کرمی تازه به هوش اومده ،چی شد ؟ هیچی بدبخت شدیم دیگه نمی تونم راه برم ..

خلاصه
هیچ موجود زنده ای از در نیومد داخل ...و کاملا سرکاری بود ...و حدود ده دقیقه ای گذشت که کنترل کولر رو آوردن که هر بلایی میخواهید سر کولر بیارید.
دیگه کم کم همه بیدار شدنو از ترس موقع بیدار شدن شون تعریف میکننو خنده بازاری که راه افتاده  ...
شب که شد یه سری اومدن برای تقسیم بندی ...
یه سری از بچه ها پذیرش ،یه سری آشپزخونه ،یه سری خدمات و تمیز کاری (از سرویس تا سوله )
یه سری هم آچار فرانسه .
با توجه به اینکه کار سلف کار بدون برنامه ریزی بود بایستی بچه ها به هم کمک کنن تا کارها عقب نمونه.

بعد از شام کار شروع شد ،هر گروهی کارش رو شروع کرد ،بچه ها راهی کارشون شدن ، یه سری رفتن برای تمیز کردن محوطه ،به قول بچه ها فرقون سواری ،خاک خوری ،تقویت ریه ،جارو وخاک انداز،آّب بازی از کلیه محوطه که دست بچه هارومیبوسه ... ، یه سری سرویس ؛یادگیری اسید پاشی و باز کردن نوشابه اسید بالا   ...

آخر شب قیافه بچه ها واقعا دیدنی بود ،شاید بعضی از بچه ها واقعا هیچ کدوم از کارهایی رو که توو خونشون

انجام نمیدادن رو اینجا با تمام وجودشون پذیرفتن ، خدایا واقعا اینا دیگه کین ،من خودم به شخصه تلاش زیادی کردم که خیلی هاشون رو بشناسم

نه از حرف هم ناراحت میشن

نه از هم دلخور میشن

نه به هم طعنه می زنن

نه همو اذیت میکنن

واقعا یه سری از موجودات زمینی تا حال ناشناخته موندن به جوون خودم

شاید من تونسته باشم چن مورد از شون روکشف کنم

همیشه به این فکر میکردم که خدایا اینا چرا اینطورین ؟کلا با آدمایی که من میشناسم فرق میکنن

همون شب اول بیشتر شون رو شناختم با تمام خستگی که داره کارای دوستاش روو انجام میده تا دوستش بیشتر ازاینی که هست خسته نشه ،حالا قیافه خودش رو میبینی امواج خستگی از تنش جدا نیست .         

توو جارو کشی حیات و خاک خوری کلهم گردو غبار شدیم ،کار حیات هم که تموم شد صف حموم دیدنی بود .با توجه به اینکه آب منبع ها تا 2_3  دیگه کاملا یخ میشد بایستی زود زود "جنگی "حموم و میومدیم. خلاصه با تمام سرعت به کار گرفته شده از طرف همه باز یه سری از بچه ها به خاطر قطع شدن آب تا 4 صبح دم در حموم نشسته بودن .خلاصه؛  قصه خنده داریه اما واقعا سازندس ."البته برای من "
برای نماز که بیدار شدیم 2 تا از بچه ها هنوز در حموم نشسته بودن .
بعد از صبحانه به علت نقص عضو ناچارا سوله رو به ما سپردن ،تمیز کردن سوله با شما اگه تونستی بیا برای محوطه .
کار سوله رو با دکتر کرم و ... تموم کردیم ...
خود درمانی جواب نداد وبا دکترکرم تصمیم گرفتیم به دکترسلامی عرض کنیم ، دکتر هم با دیدن قیافه ما هر چی پماد و قرص دم دست داشت داد گفت بخور اگه خوب نشد فردا بگم از داروخونه برات قرص دیگه ای بیارن
خلاصه دکتر دوا داد ،آب انار داد ،امروز خورد ،فرداش دیدیم که نه ؛نمرد ، در حال بهبوده .
به بچه ها سری زدیم وتوو مسیر فهیم میگه بچه ها سوختید ،چقدرحساسید شماها ،
بعد برگشت به سوله برای بچه ها شربت آبلیمو درست کردیم و دل دوستان شــــــــــــــاد شد.
بعد از نماز زیارت عاشورا برگزار شد و بعدش برگه های ختم قرآن رو پخش کردن بین بچه ها که طراحیش با عزیزی و جعفری و قاسمی بود .
بعدش هم که با توجه به برهه زمانی افزایش سکه
و بیخبری ما از همه جا (چون نه تلویزیون ،نه رادیو و هیچ رسانه دیگه ای نداریم ) بحث سیاسی و اقتصادی پیش کشیده شد و ناگهان دکتر کرم گوش دردش شروع شد.

بچه ها در حال تبادل افکار بودن که با کرم ترجیحا از ادامه بحث انصراف دادیم  و به بیرون از سوله رفتیم وقرار مسئولین بر این شد که باز مسئولیت های دیگه ای اضافه و و مسئولیت عده ای بیشتر بشه ...
مسئولیت جدید نگهبان شب و اسامی که باید به دست فرماندهی محترم برسه  ...
ادامه...
  • خادم الشهدا