خاک و خاک

الهی ! به سوی تو آمدم به حق خود مرا به من برمگردان ...

خاک و خاک

الهی ! به سوی تو آمدم به حق خود مرا به من برمگردان ...

مشخصات بلاگ

می نویسم که بفهمانم به خود که حتی نوشتن از شهید هم گاهی سخت است به این می اندیشی که نکند بدهکارشان باشی "که هستی "
می نویسم که بفهمانم به خود که او جان داد تا جانی از تو نرود ...

می نویسم که بگویم آی آدم ها ، این غافله عمر عجب می گذرد ...

می نویسم تا بگویم گر چه نبودم اما حالا هستم ، به انتقام خون شما ...

می نویسم که بگویم ، بفهمانم ، متذکر شوم ،یادآوری شود که مدیونیم ...

ملت ؛ ما مدیونیم ؛ کاش این را بفهمیم ...

"خادم الشهدا"

سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۰۳ ق.ظ

نمیخوام خوام زیاد معطل خاطراتی بشید که شاید براتون اصلا جذابیت نداشته باشه و یا شاید وقتتون رو بگیره ...

یه سره و بدون هیچ معطلی میرم اردوگاه ، همونجایی که اولش بعضی ها رو نمی شناختیم و بعدش جدا شدن از هم برامون شده بود یه مشکل بزرگ ، همونجایی که خیلی ها رو میدیدیم که با تمام وجودشون از دنیا جدا می شن ،همونجایی که می شد بشه یه سکو برای پرواز حتی پرواز ناموفق ...

نمی دونم تا حالا جایی دعوت شدی برای نوکری یا نه ...

آره درست شنیدی من با همه اعتقاداتم میگم نوکری هم دعوتیه ... آره ... باید دعوت شی و با تمام وجودم باز هم در انتظار دعوتم ...

راستی اسمت ازتوو لیست خط خورده یا نه ؟!

برای اردوی غرب راه افتادی تا از خادمی سر در بیاری یا نه ؟!

نمی دونم چطور میشه کسی که هنوز جنوب رو ندیده اما هر وقت که اسمش میاد نمی تونه اشکهاش رو کنترل کنه ، یهویی دعوت میشه برای خادمی ..

زندگی توو اردوگاه رو تجربه کردی یا نه؟!

نمی دونم توسوله زندگی کردی یا نه ؟!

توو همون سوله قبلی که گفتم زانوت پیچ خورده ؟!

شام توو همون سوله چی خوردی ؟

راستی چای گیلاسی چی،بهت رسیده ؟!

نمی دونم به روایتی گمنام بودی یا نه ؟!

شام قند و گوجه تجربه کردی ؟

توو گروه خادمی تون چقدر شیطونی کردی ؟

شبا توو پست خوابت برده ؟!

نمی دونم خواب بودن توو دشت علقمه برات دیدن یا نه ؟!

من هنوز خیلی ناگفته ها و نشنیده ها رو نمی دونم ...

از مچ تموم انگشتاش سوخته ،اومده برای خادمی...

زمانی که به گفته خبرگزاری ها دمای هوا  52 درجه اعلام میشه ..

نمی گم این چیزایی که گفتم برام اصلا اتفاق نیفتاده بوده یا اصلا ندیده بودم و غیر منتظره بوده و من چشم و گوش بسته رفتم و ....

نه ...  اصلا اینطور نبوده ،اما واقعا یه سری از بچه ها حتی خونه دستشون برای ردیف کردن کفش خودشون نرفته بوده چه برسه به اینکه کفش بچه های زائر که توو خوابگاه با تمام امکانات خوابیده بودن رو جفت کنن...

یه سری آدم که به قول یکی از بچه ها قسمتی به عنوان ریه براشون تعریف شده نیست و چیزی به عنوان خاک رو ،بقول بعضی آلودگی ریه ناشی از خاک رو نمی فهمن .

خستگی سرشون نمیشه ...

اینا شاید اصلا برای این کار ساخته نشده بودن و تفکراتشون اینطوری نبوده ،اما... با همه احوالات اسمشون خونده شده و اینها هم جواب دادن ...

کشتن نفس ،یه مسابقه ست اینجا ،همه در تلاشن تا از دیگری سبقت بگیرن ،شاید دیگه برای کسی همچین موقعیتی پیش نیاد ...

گاهی اوقات اینقدر کار سرشون ریخته که جواب تلفن دادن هم براشون سخته ، اینجا آدم سازی ...

خندیدن گاهی توو اوج خستگی ، شبیه آب خنک می مونه برای تشنه ،گاهی می خندونی تا شاید تونسته باشی دل خسته ای رو شاد کنی ،گاهی می خندوننت تا شاید ازت جلو بزنن توو کار خوب ...

اینجا بسته های کار خوب چیده شده فقط باید دقت کنی که درست به مقصد برسونیش ...


درست میگفت واقعا روی زمین این همه چیز دیدن اون هم یکجا واقعا ، اصلا شدنی نبود و یا اینکه کمتر می شد دید ...

نمی دونم کجای این قصه ای ...

 

    اما ...      


همیشه منتظر دعوت باش ...



  • خادم الشهدا

خادم الشهدا

خاک و خاک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی